این چشم تو رحمی به منِِ زار ندارد
انگار بجز کشتن من، کار ندارد
در مردمکِ چشم تو دنیای غریبیاست
وآن جلوه که این گنبدِ دوار ندارد
صد بار به شمشیر و به دشنه شده تشبیه
کس خاطر خوش از مژهی یار ندارد؟
وآن خط فریبا که به پشتش تو کشیدی
والله که پشتِ بدنِ مار ندارد
سنگینی آوار نگاهت به فنایم
دادهاست، تنم طاقت آوار ندارد
کوتاه شد آمال من آنقدر که سقفی
بالاتر از ابروی تو انگار ندارد
تکرار شود مطلع در خاتمه بد نیست
اما به نظر، ارزش تکرار ندارد
برچسب : نویسنده : alireza-sadeghi بازدید : 7